عارفه مرادی

تراوشات ذهنی یک نویسنده و شاعر اسدآبادی

عارفه مرادی

تراوشات ذهنی یک نویسنده و شاعر اسدآبادی

آخرین مطالب

 

شیرا تازه از خواب بیدار شده بود. کش و قوسی به بدن قوی و نیرومندش داد. صدای قاروقور شکمش را شنید.  یال طلا را دید. گوشه ای نشسته بود، یالش را با پنجه هایش شانه می کرد و در فکر بود!
از همان جا صدا کرد:«اهای یال طلا چی شده اول صبحی؟ توی فکری؟ نکنه تو هم از گرسنگی کم آوردی!»
یال طلا سرش را کمی بالا آورد و گفت:«گرسنه که هستم دو روزه هیچی نخوردیم!» پنجه هایش را بیرون آورد و گفت:«خسته شدم از این قفس! دلم زندگی می‌خواد دلم آزادی می‌خواد!»
نگاهی به دوستانش کرد که گوشه‌ی قفس آرام باهم بازی می‌کردند. شیرا یالش را تکان داد و گفت:«بازم خوبه تنها نیستیم ما شیش تا همیشه با هم هستیم!»
یال طلا دمش را تکان داد و گفت:«کاش بیرون از این قفس با هم بودیم!»
شیرا جلو رفت. کنار یال طلا نشست:«چی شد که یک دفعه دلت خواست بری بیرون؟»
یال طلا دماغش را بالا کشید و گفت:«بوی گل به مشامم رسیده! یه بوی خوب از صبح اینجا پیچیده، تو حس نمی‌کنی؟»
شیرا دماغش را چندبار بالا کشید و گفت:«به به... راست می‌گی چه بوی خوبی میاد!»
یال طلا صدایی شنید. یالش را تکاند و گفت:«گوش کن یه صدایی میاد!»
شیرا گوش تیز کرد. در باز شد. چند نفر وارد شدند و کنار قفس ایستادند. یال طلا جلو رفت، رو به شیرا گفت:«بو نزدیک‌تر و بیشتر شد!»
شیرا به مردبلند قد که لباس سفیدی پوشیده بود اشاره کرد:«بوی گل از امام هادیه (علیه السلام)!»
چشمان یال طلا برقی زد:«چقدر آرزو داشتم امام رو از نزدیک ببینم!»
شیرا با چشمان گرد پرسید:«نکنه داریم خواب می بینیم؟!»
یال طلا که چشم از امام(علیه السلام) بر نمی‌داشت گفت:«خواب نیست ما بیداریم!»
یال طلا یک دفعه از جا پرید:«نگاه کن امام دارن میان توی قفس!»
امام هادی(علیه السلام) از پله های نردبان بالا رفت و وارد قفس شد. همه جا بوی یاس پیچیده بود. شیرا و یال طلا جلو رفتند. بقیه ی شیرها هم به سمت امام (علیه السلام) دویدند. 
یال طلا کنار پای امام(علیه السلام) نشست. امام هادی (علیه السلام) بر سر شیرها دست می‌کشید. یال طلا چشمانش را بسته بود و خودش را توی بهشت می‌دید. متوکل از بیرون قفس صدا زد:«یا ابوالحسن بیایید بیرون کافیه!»
یال طلا با چشمانی پر اشک به رفتن امام(علیه السلام) نگاه می‌کرد. شیرا چشمانش را بست:«انگار خواب می‌دیدم، چه خواب شیرینی بود!»
یال طلا یالش را تکان داد و گفت:«خواب نبودی ما امام(علیه السلام) رو از نزدیک دیدیم»

شهادت امام هادی (علیه السلام)

عارفه مرادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۰۰ ، ۱۵:۴۳
برای فرمانده ام حبیب

 

یا اخا برخیز و زینب را ببین
آمدم دیدار تو در اربعین

شور تو در جان من باشد روان
زائرم  در کوی تو ای مه جبین

ای نگاهت چشمه ی انوار حق
ای ستون عشق، ای حبل المتین!!

در عزایت شمعِ سوزان بوده ایم
اشک ها بر گونه ها چون آتشین

زمزم جوشان شدی در جان ما
تشنه گان سیراب از جام یقین

گفته ها دارم برایت یا حسین
با گلویم بغض گشته همنشین

می بُرید از تن سرت را نابکار
خون فشان شد آسمان ای شاه دین

اسب را می راند در گلزار تو
زخم می زد بر تنت شمر لعین

قطره های خون تو چون می چکید
ناله می زد با خودش روح الامین

نیزه داران را همه در جنب و جوش
بر سر نی آمدی آیات تین

من شدم شرمنده ی آن دخترت
نوگلی در گلعذاران چون نگین

در مقابل چون بدید آن طشت را
چون که دید آن زخم ها را بر جبین

کشته ای بابای من را ای یزید!!
لعن و نفرین ای خدا بر قوم کین

نوحه خوان! دلتنگ آغوش پدر
جان خود را داد به جان آفرین

ای برادر کاروان می رفت و من
دل بریدم از تو با قلبی حزین

#عارفه_مرادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۰۰ ، ۰۵:۵۳
برای فرمانده ام حبیب

روایتی از کاروان کربلا در روز یازدهم محرم/بعد از عاشورا چه بر سر قافله عشق آمد

 

وای ببین کودکان همره این کاروان
ریزش اشک روان هم به نهان هم عیان

سلسله جنبانشان سرور رضوان حسین
عاشق دریای عشق پادشه این جهان

کو علمت با وفا ای همه خوبی تو را
خون تو شد ساقیا شاخه ی سرو جوان

عترت و نسلت رسول ، گشته به زنجیر و غل
بهر تماشایشان آمده نا مردمان

مهر و مهان، اختران بر سر نی کرده اند
آه چه آمد به سر خون چکد از آسمان

زینب گریان ما دیده چنین ماجرا
محرم این کاروان خم شده همچون کمان

ای که نداری حیا بر شتران هی مکن
جور به اشتر چرا؟ ای همه نامهربان

از در و گوهر سرند سوی کجا می برند
شه به خرابات شام اف به یزید زمان

خطبه بخوان زینبا در پی سجاد ما
برفکنی در جهان پرده از این دشمنان 

دختر سالار دین از غم هجران شهید
بهار غمگین بخوان فتنه ی این کوفیان

  عارفه مرادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۰۰ ، ۰۹:۰۴
برای فرمانده ام حبیب

روش نوین در عرفان شیعى

 

هر کسی را آرزویی در دل است 
دامنت در دست و پایش در گل است

عقل و هوشم دیده را با دل دهم
جان برای حل این مشکل دهم

ای خدا مجنون حکایت می کند
غصه هایش را روایت می کند

عشق لیلا در دلم انداختی
از من بیچاره مجنون ساختی

آگهی از درد جان سوز درون
ای خدا این عشق من گردد فزون

یاد لیلا در صفایت می کنم
با دلی خونین صدایت می کنم

سعی من اندر صفا لیلای من
مروه ام لیلا، منا لیلای من

آب زمزم در کف لیلا خوش است
مکه هم با آن مه زیبا خوش است

باب او گفتا عزیز جان من
ای پسر جان نور این چشمان من

از خدا درمان خود را کن طلب
التماسش را نما در روز و شب

گفت مجنون درد من داند خدا
بهر من یک نسخه پیچد از شفا

این طبیب ما چو باشد ذوالجلال
می رساند عشق ما را تا کمال

عارفه مرادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۰۰ ، ۱۸:۵۹
برای فرمانده ام حبیب

زندگی نامه حضرت ابوالفضل العباس(ع),شهادت حضرت ابوالفضل(ع)

 

در جهان معشوقه ها دل می برند
بین عجب در فنشان بس ماهرند

نام و یاد حیدرخیبر شکن
بر زبانم می شود شکر شکن

مقتدا یا سرورم عباس من
از علی دارد نسب این پیلتن

با نهیبی پا نهد بر دجله او
مات این حرکت بشد حتما عدو

چون که حیدر آب کوثر می دهد
این قمر هم درس باور می دهد

این برادر گشته میری نازنین
صد هزاران میمنت ام البنین

دشمنان تیری به مشکش می زنند
ناکسان خنجر به فرقش می زنند

آسمان یا مهر تابان هم زمین
خم شده در سوگ عباسم یقین 

کربلا بر پا ز افکار یزید
عشق آل مصطفی بر ما مزید

من شدم بهار ز الطافت قمر
در رثایش می سرایم این اثر

عارفه مرادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۲۴
برای فرمانده ام حبیب

خطبه امام حسین(علیه السلام) در روز عاشوراتو گفتی هل من 

 

تو گفتی هل من ناصر ینصرنی
یعنی کسی نیست که یاریش کنم؟! کسی نیست که دستش را بگیرم؟!
و‌گرنه که تو وقتی خود خدا را داشتی چه نیازی به خلقش؟
خواستی کوفیان را نجات بدهی، تا به دست خودشان آتش جهنم‌شان را شعله‌ورتر نکنند...
و وقتی کسی دست گدایی‌اش را دراز نکرد سمتت؛ دیگر این دنیا جای تو نبود، لیاقت یاری حسین ابن علی(ع) نصیب هر کسی نمی‌شود...
و تو رفتی...
و دنیای پس از حسین(ع) چه دنیایی شد...
این بود قول اهالی کوفه؟
 مگر گرد هم نیامدند و ورق سیاه نکردند و دعوت از تو؟ این بود رسم مهمان نوازی‌شان؟ نمی‌دانم ترس‌شان از ابن‌زیاد بر عشق‌شان به حسین ابن علی(ع)  غلبه کرد یا اصلا آن عشق هم ناشی از تنفر از معاویه بود!
هر کدام با کدامین خصلت راضی به شمشیر کشیدن بر نوه‌ی رسول خدا شدند؟
از دنیا پرستی‌شان بود و چشم داشتن به درهم و دینار؟!
و یا از ترس جان خود و خانواده‌شان؟! دادن جان جز برای امام ارزش دیگری دارد؟!
یا به هر کس وعده‌ی توخالی حکومت داده بودند؟!
حکومت در برابر سر کسی که خود حاکم و سرور جوانان بهشت است؟!
کوفیان بصیرت نداشتند... بی‌بصیرتی می‌تواند تا چقدر تاثیر داشته باشد؟
حافظ قرآن باشی و در برابر قرآن ناطق لشکرکشی کنی؟!
آیا آن‌ها امام زمان خود را شناختند؟
و آیا از فرستاده‌اش، مسلم ابن عقیل، فرمان‌برداری کردند؟
هزاران بار که حج رفته باشی و نماز اول وقت خوانده باشی؛ به گفته پیامبرمان اگر امام عصرت را نشناسی مرگت، مرگ جاهلیت خواهد بود... مانند یک بت‌پرست... و اگر شناختی، خود و جانشینش در زمانت را آنگاه سرت را در مقابل جدش در قیامت بالا می‌گیری و با افتخار می‌گویی که امامم را تنها نگذاشتم و به یاریش شتافتم ... هم پشت او و هم پشت مسلم‌ابن‌عقیل زمان را خالی نگذاشتم. در هر کجا و در هر زمان به فرمانش را سراپا گوش دادم و لباس رزم به تن، آماده‌ی آمدن امام شدم تا در رکابش باشم و ان‌شاءالله جزو یارانش...
آن‌وقت در قیامت خدا را صدهزار مرتبه شکر می‌کنی که امامت تو را یاری کرد و از باتلاق دنیا پایت را بیرون کشید و نه تو امام را...
عارفه مرادی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۰۰ ، ۱۱:۴۷
برای فرمانده ام حبیب

929ebaf3-51dc-4110-946c-4e9450a599f6_btd8.jpg

 

کاش بودی ..
هنوز اینجا در تشویش بی آبی ها و فریاد ها همه به دنبال قهرمان اند .
قهرمانی این چنین صبور ...ساکت و جان برکف..
کاش بودی که نگاه نگران بر آیند مرصاد ها نبود ..
کاش بودی ..و کاش حبیب های زیاد بودن ..در روزگار بی تو !!!..بی حبیب!!! ...سخت میگذرد ...سخت

 

 

عارفه مرادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۹
برای فرمانده ام حبیب

تاریخ دقیق عید غدیر ۱۴۰۰

 

ای فاتح خیبر تو شدی فاتح این دل
ای مهر درخشنده صفا داده به محفل

ای همسر زهرا شده این عید به نامت
ای لایق حکمت که تویی فخر امامت

ای سرو گلستان رشادت تو شجاعی
ای مرد عدالت به یقین اهل سخایی

نازم به علی ای که تو منظور سلامی
شاگرد توام چون که تو استاد کلامی

بر فرش زمین نور خدایی تو علی جان
بر عرش سما جمله صفایی تو علی جان

در جنگ خوارج یل میدان شجاعت
در خانه چو دل داده به اذکار عبادت

من شیعه شدم در رگ من خون علی است
از دل نرود مهر علی چون ازلی است

برخیز که جان در ره این عشق ببازیم
برخیز که بر لشکر آن کفر بتازیم

ما مست که از باده ی آن عید غدیریم
آماده که ما گوش به فرمان امیریم

تبریک به این امت با شور ولایی 
تبریک به آن رهبر ما مرد الهی

عارفه مرادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۶
برای فرمانده ام حبیب

سوگند به قلم و آنچه می‏نویسند/ جایگاه و نقش قلم به اندازه تاریخ تفکر و فرهنگ بشری

 

قلم در دست نویسنده شفاست.
آنگاه که به وقت پریشانی حرف هایت را میشنود؛
بی هیچ قضاوت و سرزنشی.
آنگاه که بار سنگین روح و جسم خسته‌ات را به دوش میکشد؛
بدون هیچ منتی.
آنگاه که حس امنیت و آرامشش تمام وجودت را فرا میگیرد؛
بدون هیچ چشم داشتی.
قلم آمدنی است بدون رفتن.
آرامشیست بدون طوفان.
حال خوشیست بدون بدحالی.
شنونده ای است بدون قضاوت.
رفیقی است بدون منت.
امنیتی است بدون نگرانی.
و در نهایت درمانیست برای تمام آلام.
قلم من تمام دارایی من است.
من ثروتمندم.

 روز جهانی قلم مبارک باد🌺

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۰۰ ، ۱۲:۰۹
برای فرمانده ام حبیب

اس ام اس ولادت امام رضا (ع) ۱۴۰۰ + متن جدید، عکس و پیام تبریک میلاد امام هشتم

 

ضریح چشم تو 
چراغانی است
چقدر سوسو دارد

ضربانم تند می زند
قفس سینه ام
به گمانم
آهو دارد

صحن انقلاب تو
چقدر هیاهو دارد

دستم بگیر 
ضامن من شو
آه!!
دلم 
چقدر آرزو دارد 

دوست دارم
مقابلت بنشینم
مولای من!!
دلم
میل گفتگو دارد ...

عارفه مرادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۰۰ ، ۰۷:۴۲
برای فرمانده ام حبیب