شده یا علی کلامم که دهد به جان طراوت
شه لافتی که باشد سخنش پر از حلاوت
قلم از علی نویسد که جهان به شور بینم
برود ز کف قرارم، ز برای شاه دینم
به جز از علی نباشد که برد چنین سعادت
که به کعبه اش ولادت و به مسجدش شهادت
به مبیت خوف و وحشت، شده مظهر رشادت
همه در شگفت و حیرت، سر ما و این ارادت
چه بخوانمش علی را که بیان آن ندانم
ز کفم ربوده دل را، تب عشق او به جانم
به میان جنگ با کفر، ز خطای عَمر نادان
گذرد ز این وقاحت، که بود رضای یزدان
به قدیر معرفت شد ز کلام ناب احمد
تن با صفاش دارد، ز بهشت بوی سرمد
به سلاح زهر و کینه سر حیدرم شکسته
شکند دو دست ظالم چو کمر به کفر بسته
شب تار، لقمه نانی بدهد به آن یتمیان
ز نگین پادشاهی گذرد ز صدق و ایمان
دل عاشقان کویت بتپد به عشق رویت
به نسیم صبحگاهی برسان به ما تو بویت
شده ام غلام کویش و به عشق تار مویش
به امید آن نشینم که خورم می سبویش
نفسی نمانده بهار،غم دل چگونه گویی
به جهان، تو همتی کن که رهش همیشه پویی
عارفه مرادی