عارفه مرادی

تراوشات ذهنی یک نویسنده و شاعر اسدآبادی

عارفه مرادی

تراوشات ذهنی یک نویسنده و شاعر اسدآبادی

آخرین مطالب

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

 

یا اخا برخیز و زینب را ببین
آمدم دیدار تو در اربعین

شور تو در جان من باشد روان
زائرم  در کوی تو ای مه جبین

ای نگاهت چشمه ی انوار حق
ای ستون عشق، ای حبل المتین!!

در عزایت شمعِ سوزان بوده ایم
اشک ها بر گونه ها چون آتشین

زمزم جوشان شدی در جان ما
تشنه گان سیراب از جام یقین

گفته ها دارم برایت یا حسین
با گلویم بغض گشته همنشین

می بُرید از تن سرت را نابکار
خون فشان شد آسمان ای شاه دین

اسب را می راند در گلزار تو
زخم می زد بر تنت شمر لعین

قطره های خون تو چون می چکید
ناله می زد با خودش روح الامین

نیزه داران را همه در جنب و جوش
بر سر نی آمدی آیات تین

من شدم شرمنده ی آن دخترت
نوگلی در گلعذاران چون نگین

در مقابل چون بدید آن طشت را
چون که دید آن زخم ها را بر جبین

کشته ای بابای من را ای یزید!!
لعن و نفرین ای خدا بر قوم کین

نوحه خوان! دلتنگ آغوش پدر
جان خود را داد به جان آفرین

ای برادر کاروان می رفت و من
دل بریدم از تو با قلبی حزین

#عارفه_مرادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۰۰ ، ۰۵:۵۳
برای فرمانده ام حبیب

روایتی از کاروان کربلا در روز یازدهم محرم/بعد از عاشورا چه بر سر قافله عشق آمد

 

وای ببین کودکان همره این کاروان
ریزش اشک روان هم به نهان هم عیان

سلسله جنبانشان سرور رضوان حسین
عاشق دریای عشق پادشه این جهان

کو علمت با وفا ای همه خوبی تو را
خون تو شد ساقیا شاخه ی سرو جوان

عترت و نسلت رسول ، گشته به زنجیر و غل
بهر تماشایشان آمده نا مردمان

مهر و مهان، اختران بر سر نی کرده اند
آه چه آمد به سر خون چکد از آسمان

زینب گریان ما دیده چنین ماجرا
محرم این کاروان خم شده همچون کمان

ای که نداری حیا بر شتران هی مکن
جور به اشتر چرا؟ ای همه نامهربان

از در و گوهر سرند سوی کجا می برند
شه به خرابات شام اف به یزید زمان

خطبه بخوان زینبا در پی سجاد ما
برفکنی در جهان پرده از این دشمنان 

دختر سالار دین از غم هجران شهید
بهار غمگین بخوان فتنه ی این کوفیان

  عارفه مرادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۰۰ ، ۰۹:۰۴
برای فرمانده ام حبیب

روش نوین در عرفان شیعى

 

هر کسی را آرزویی در دل است 
دامنت در دست و پایش در گل است

عقل و هوشم دیده را با دل دهم
جان برای حل این مشکل دهم

ای خدا مجنون حکایت می کند
غصه هایش را روایت می کند

عشق لیلا در دلم انداختی
از من بیچاره مجنون ساختی

آگهی از درد جان سوز درون
ای خدا این عشق من گردد فزون

یاد لیلا در صفایت می کنم
با دلی خونین صدایت می کنم

سعی من اندر صفا لیلای من
مروه ام لیلا، منا لیلای من

آب زمزم در کف لیلا خوش است
مکه هم با آن مه زیبا خوش است

باب او گفتا عزیز جان من
ای پسر جان نور این چشمان من

از خدا درمان خود را کن طلب
التماسش را نما در روز و شب

گفت مجنون درد من داند خدا
بهر من یک نسخه پیچد از شفا

این طبیب ما چو باشد ذوالجلال
می رساند عشق ما را تا کمال

عارفه مرادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۰۰ ، ۱۸:۵۹
برای فرمانده ام حبیب

زندگی نامه حضرت ابوالفضل العباس(ع),شهادت حضرت ابوالفضل(ع)

 

در جهان معشوقه ها دل می برند
بین عجب در فنشان بس ماهرند

نام و یاد حیدرخیبر شکن
بر زبانم می شود شکر شکن

مقتدا یا سرورم عباس من
از علی دارد نسب این پیلتن

با نهیبی پا نهد بر دجله او
مات این حرکت بشد حتما عدو

چون که حیدر آب کوثر می دهد
این قمر هم درس باور می دهد

این برادر گشته میری نازنین
صد هزاران میمنت ام البنین

دشمنان تیری به مشکش می زنند
ناکسان خنجر به فرقش می زنند

آسمان یا مهر تابان هم زمین
خم شده در سوگ عباسم یقین 

کربلا بر پا ز افکار یزید
عشق آل مصطفی بر ما مزید

من شدم بهار ز الطافت قمر
در رثایش می سرایم این اثر

عارفه مرادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۲۴
برای فرمانده ام حبیب

عکس نوشته تسلیت شهادت حضرت علی ع

 

شده یا علی کلامم که دهد به جان طراوت
شه لافتی که باشد سخنش پر از حلاوت

قلم از علی نویسد که جهان به شور بینم
برود ز کف قرارم، ز برای شاه دینم

به جز از علی نباشد که برد چنین سعادت
که به کعبه اش ولادت و به مسجدش شهادت

به مبیت خوف و وحشت، شده مظهر رشادت
همه در شگفت و حیرت،  سر ما و این ارادت

چه بخوانمش علی را که بیان آن ندانم
ز کفم ربوده دل را، تب عشق او به جانم  

 به میان جنگ با کفر، ز خطای عَمر نادان 
گذرد ز این وقاحت، که بود رضای یزدان

به قدیر معرفت شد ز کلام ناب احمد
تن با صفاش دارد،  ز بهشت بوی سرمد

به سلاح زهر و کینه سر حیدرم شکسته
شکند دو دست ظالم چو کمر به کفر بسته

شب تار، لقمه نانی بدهد به آن یتمیان
ز نگین پادشاهی گذرد ز صدق و ایمان

دل عاشقان کویت بتپد به عشق رویت
به نسیم صبحگاهی برسان به ما تو بویت

شده ام غلام کویش و به عشق تار مویش
به امید آن نشینم که خورم می سبویش

نفسی نمانده بهار،غم دل چگونه گویی
به جهان، تو همتی کن که رهش همیشه پویی
 
عارفه مرادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۵۸
برای فرمانده ام حبیب