برای فرمانده
برای فرمانده ام حبیب
خواستم "برای حبیب" ساده و بیآلایش بنویسم اما، کلمات پشت هم قطار نمیشوند؛ دست تک تکشان را گرفتم و نشاندمشان پای کاغذ سفید با تحکم گفتم: بیایید به خط شوید، میخواهم باز از او بنویسم اینبار قصهی سربازیاش را مینویسم.
مردی بود که مردانگیاش بعد از رفتنش پر رنگ شد.
فرمانده تنها از سر عشق میجنگید و دغدغهی داشتن اسم و رسم را نداشت.
قصه اش را از روزی مینویسم که راهش را انتخاب کرد؛ تا اگر روزی اسمش ورد زبانها افتاد چند خطی هم از ذکاوت، پشتکار، مهربانی، ایمان و شجاعتش بیان شود.
آنقدر شجاع که تا آخرین لحظه کنار رزمندگانش ماند و برایش مهم نبود که تنها در برابر دشمن قد علم کرده است!
برایش ادای تکلیف و نجات جان نیروهایش مهم بود برای اینکه می دانست در ادامهی این نیم روز سخت باید همین ها کار را دست بگیرند.
و در آخر روزی به همین خاطر جان باخت...
و کلمات آنقدر حقیراند در پس این اقتدار و شجاعت و ایستادگی
اما کمی جرات به خرج دادند و بر تن کاغذ با رنگ سرخ نوشتند:" برای فرماندهام حبیب".
شهید سردار حبیب الله لطیفی
#ع.مرادی