نگارا کجایی؟؟؟
این روزها سردرگم و کلافه و سردر گریبان در حصار تنگ دنیایی پر از آشوب گم گشتیم ....
این روزها دل مرده و حیران در چهل پیچ آشفته ی دوران در انزوای قلبهای بی سر و سامان گم گشتیم ......
این روزها در برزخ طولانی تردید و انکار و نبایدها در حجم انبوه نبودنها و رفتن ها گم گشتیم ....
این روزها تاریکی مطلق سیاهی و سیاهی و سیاهی شب و ظلمت شبیه بوم شوم جنگل وحشت دل تنهایمان را سخت آزرده...
اما میان این همه آشفتگی و ترس از این دنیای بی رافت دلی داریم که خوش گشته به عطر سیب و رد پای مردی از تبار نور از نسل گل یاس یادگار منجی عالم که بود ختم رسل اما گلی از نسل او پایان دهد اخر تمام دردها و رنجها و ظلمهای این بشر این ظاهرا انسان با خوی سخیف و پست شیطانی ....پایان دهد این حجم از اندوه انسانی ....
خطابش میکنم با رنج و درد و بی قراریها و این قلب پریشانم؛
فدای تو شوم آقا بیا که سخت نالانم...
فدای چشمهای مضطر و قلب پر از دردت ، بیا دنیا شده یک جنگل انبوه با تاریکی و وحشت بدون نور ماهی در شبی تاریک و پر ظلمت ....
بیا آقا بیا ماه شب تار جهان پر زغوغا شو ...
بیا آقا بیا خورشید باش و گرم کن این قلبهای یخ زده از ظلم و ویرانی...بیا آقا بیا جانم فدای چشمهایت که شود از این همه درد بشر چون ابر بارانی ...
بیا آقا بیا دلتنگم و تنها امید این دل خسته صدای ربنای توست که روزی بشنود تا دردها درمان شود ...تا کودکان بی ترس از آینده ای مبهم دوباره کودکیها را میان کوچه ها بازی کنند و پیرهامان شاد از خیری که گشته عمرشان با دیدنت چون کشتی از گِل گذشته و جوانهای پر از تردید نور رحمتت بر قلبشان تابد .....
بیا آقا دلم تنگ است و هر جمعه شبیه یک پرنده در قفس مانده که بال و پر برایش نیست و هر دم به امید وصال آسمان خود را به دیوار بدون روح میکوبد ،
تمام ذکر من این است ؛
امید غریبانه تنها کجایی ؟
عزیز دل مادر و قلب مولا کجایی ؟
چراغ شب کوچه ی تار دلها کجایی ؟
تمام امید ای تجلی عشق ای مسیحا کجایی ؟
شفیق و رفیق و مراد دل آل طاها کجایی ؟
حبیب دل دردمند و پر از ماتم ما کجایی ؟
کجایی
کجایی
کجایی
نگارا کجایی ؟؟؟؟