ما پیروان مکتب #اللهاکبریم
از لطف ناب او به جهان چون صنوبریم
ای دشمن زبون که ستم درس پست توست
ما وارثان مالک و عمار حیدریم
با تیغ ذوالفقار علی صف کشیده ایم
در انتظار لحظه ی دستور رهبریم...
#بداهه
#عارفه_مرادی
ما پیروان مکتب #اللهاکبریم
از لطف ناب او به جهان چون صنوبریم
ای دشمن زبون که ستم درس پست توست
ما وارثان مالک و عمار حیدریم
با تیغ ذوالفقار علی صف کشیده ایم
در انتظار لحظه ی دستور رهبریم...
#بداهه
#عارفه_مرادی
خانه ها از پرتو یک زن منور می شود
آن سرا با عطر آن ها هم معطر می شود
هر گلستانی به زحمت می شود منظر گهی
باغبانی چون کنی گل تاج بر سر می شود
نسل آدم آورد هر زن به دامان از حیا
با صفایش کودکی مانند گوهر می شود
هر جوانی ظلم بر مادر کند گمراه راه
می رود بی راهه او تا آن که کافر می شود
مزد هر کاری بهایی چون که دارد بهارا
باغ رضوان افتخارش بهر مادر می شود
بوسه باید زد به آن دستان که با خون جگر
طفلکی چون پرورد از این و آن سر می شود
عارفه مرادی
روزگاری دراز
در میانِ روشنای آسمان
دودِ تیره ای
از بَرِ شکسته کُنده ای حقیر
در دل خطوطِ دفترِ سرشت
چنان رقم زدش؛
زوالِ خواب خوش
تباهیِ پرندگانِ آسمانِ حق
ظلمت و سیاهیِ همیشگی
قفل به دست و پای یک ارادهٔ کبیر
بردگی
سرشکستگی
خاری و هلاکت و
سقوطِ یکبارهٔ زمین!
شب بلند بود و روز
گم شدش پشتِ جلوهٔ خطوطی سیاه
ناگهان میان لهجهٔ سکوتِ باغ
کسی به زیبایی کلامِ نور
بغضِ ملتِ راز را شکست
شکسته شد خطوطِ دفترِ شب و
امتداد درد
انتهای قصهٔ کلاغ ها نشست!
آمد و صدای او
نبض سرکوب را گرفت
روشنای روز
تیره های شهر
رفت و آمدِ مداومِ طلوع و غروب
هبوطِ سایه های تیرهٔ زوال
و باز گشت یکبارهٔ خاطره
رسید و رفت
لکه های ابرِ گناه!
صدای او
صدای یکبارهٔ نجات
پر شد از ازدحامِ شوق
نغمهٔ دوباره و دوبارهٔ حیات
آمد و سکوتِ درد را گرفت
ناله های کوه را شنید
باو وجود جبر
روی دفترِ غبار نشستهٔ زمان
طرحِ پروازِ یک قو کشید
طرحی از صعودِ روح
تا سقوطِ جسمِ سرد
حقیقتِ بالها!
طرحی از
خروج سایه ها
و از قفس رهیدن نگاه های روز
انقلابِ لاله های دشت عشق
انقلابِ اوست
معنی رسیدن سپیدی سحر
پس از شب سیاه
معنی نجات
معنی دوباره و دوبارهٔ حیات!
#عارفه_مرادی
#دهه_فجر