عارفه مرادی

تراوشات ذهنی یک نویسنده و شاعر اسدآبادی

عارفه مرادی

تراوشات ذهنی یک نویسنده و شاعر اسدآبادی

آخرین مطالب

روزگاری دراز
در میانِ روشنای آسمان
دودِ تیره ای 
از بَرِ شکسته کُنده ای حقیر 
در دل خطوطِ دفترِ سرشت
چنان رقم زدش؛

زوالِ خواب خوش
تباهیِ پرندگانِ آسمانِ حق
ظلمت و سیاهیِ همیشگی
قفل به دست و پای یک ارادهٔ کبیر
بردگی
سرشکستگی
خاری و هلاکت و 
سقوطِ یکبارهٔ زمین!

شب بلند بود و روز
گم شدش پشتِ جلوهٔ خطوطی سیاه
ناگهان میان لهجهٔ سکوتِ باغ
کسی به زیبایی کلامِ نور
بغضِ ملتِ راز را شکست

شکسته شد خطوطِ دفترِ شب و
امتداد درد
انتهای قصهٔ کلاغ ها نشست!

آمد و صدای او
نبض سرکوب را گرفت
روشنای روز
تیره های شهر
رفت و آمدِ مداومِ طلوع و غروب

هبوطِ سایه های تیرهٔ زوال
و باز گشت یکبارهٔ خاطره
رسید و رفت
لکه های ابرِ گناه!

صدای او
صدای یکبارهٔ نجات
پر شد از ازدحامِ شوق
نغمهٔ دوباره و دوبارهٔ حیات

آمد و سکوتِ درد را گرفت
ناله های کوه را شنید
باو وجود جبر
روی دفترِ غبار نشستهٔ زمان
طرحِ پروازِ یک قو کشید

طرحی از صعودِ روح
تا سقوطِ جسمِ سرد
حقیقتِ بالها!

طرحی از
خروج سایه ها 
و از قفس رهیدن نگاه های روز
انقلابِ لاله های دشت عشق
انقلابِ اوست

معنی رسیدن سپیدی سحر
پس از شب سیاه
معنی نجات
معنی دوباره و دوبارهٔ حیات!

#عارفه_مرادی 
#دهه_فجر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۹ ، ۰۹:۳۲
برای فرمانده ام حبیب

 

صدای تیر و گلوله همه جا را پر کرده بود. سنگ آرام گوشه ی خرابه نشسته بود و به آسمان نگاه می کرد کبوتری توی آسمان پرواز می کرد.
کبوتر که دور شد سنگ رویش را به سمت ساختمان چرخاند. 
صدایی شنید:«حیف شد ساختمان زیبایی بود»
به طرف صدا برگشت. کبوتر را دید که کنارش نشسته. سنگ آرام تکانی خورد، آهی کشید گفت:«بله خیلی زیبا بود قبلا خانه ی من بود. وقتی خرابش کردند آمدم اینجا»
کبوتر بالش را باز و بسته کرد:«من هم روی بامش لانه داشتم، جوجه داشتم زندگی داشتم»
سنگ لب های سنگی اش را جمع کرد و پرسید:«لانه و جوجه هایت الان کجا هستند؟»
کبوتر سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. چشمان پر اشکش را به زمین دوخت. سنگ سرش را بالا گرفت و گفت:«دوباره بساز! یک لانه ی خوب و راحت و زیبا بساز»
کبوتر با چشمان گرد به سنگ نگاه کرد و گفت:«کجا؟ می بینی که همه جا خراب شده، کجا لانه بسازم؟ اصلا اگر بسازم دوباره خرابش میکنند»
سنگ چشمانش را بست و گفت:«من و دوستانم هر روز همراه بچه های شهر به جنگ با دشمن می رویم مطمئن باش ما پیروز می شویم و دشمن را از این شهر دور می کنیم»
سنگ تکان محکمی خورد سریع چشمانش را باز کرد. خودش را توی دستان پسرکی دید کبوتر توی آسمان پرواز می کرد. سنگ بلند گفت:«لانه ات را بساز ما پیروزیم»

#غزه
#عارفه_مرادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۹ ، ۱۶:۴۳
برای فرمانده ام حبیب

#زمزمه 


کردم کفن با دست خود
بر جسم زهرا همسرم

رفته زدستم ای خدا
تنها حبیب و یاورم

با اشک دیده
با قلب خسته

شویم تن آن
پهلو شکسته

زهرا یا زهرا

شویم به آب دیده ام
خو نابه از پهلوی تو

ای وای من جای غلاف
مانده روی بازوی تو

ای نوردیده
ای قد خمیده

رفتی چرا زود
یار شهیده

زهرا یا زهرا


رفتی و ماه روی تو
به خاک تیره شد نهان

ای بانوی قامت کمان
پیشم بمان پیشم بمان

ای بود و هستم
تا زنده هستم

از روی احمد
شرمنده هستم


عارفه مرادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۹ ، ۰۵:۵۷
برای فرمانده ام حبیب

گفتی فاطمیه سال بعد من نیستم...
می‌خواهیم بگوییم ،
ای سردار!
ای پرچمدار فاطمی تباران، فاطمیه امسال زنده تر از همیشه در کنارمان هستی.
گویا به تو الهام شده بود فاطمیه در روضه های مادر نیستی بلکه در محضر مادری...
اما سردار، فاطمیه امسال زنده تر از همیشه و هر فاطمیه دیگر در کنارمان هستی وسط روضه دست مجروحت ب سینه میخورد و برای مادر گریه میکنی و شانه هایت میلرزد.
ای گریه کن مادر!
فاطمیه امسال حضورت برایمان پررنگتر است، هر جا پرچم فاطمیه علم است عکس شما هم قاب گرفته شده 
هر جا نام مادرم فاطمه به چشم میخورد نام و نشانت درآنجا پیداست.
نیستی حاج قاسم!
اما به والله هستی وهمیشه در دل وقلبمان زنده ای
پا به روضه میگذاریم پا به خیابان میگذاریم همه جا بوی فاطمیه گرفت همه جا تو را میبینیم و حتی صدایت همچنان در گوشمان نوا دارد،که در تمامی حرف هایت از رمز موفقیتتان در دوران جنگ وقتی که تنها سلاح تان رمز یازهرا بود و یاد مادر پهلوشکسته.
ما احساس میکنیم حضور گرمت را در کنارمان که برای صورت نیلی رنگ مادر و پهلوی شکسته اش اشک میریزی 
هستی و ما تو را میبینیم...
در کنار رهبر،در روضه مادر،در کنار مادر،در آغوش حسین
ولی سردار بگویم خوشابحالت امسال از ما نزدیکتری به مادر به پسرش...
سلام‌ ما را زیاد به فاطمه و اهل بیتش برسان،
و بگو گاهی نگاهی مارا-محتاج به جنس نگاهشان.
هرسال به تعداد اشک هایت برای روضه های فاطمیه غبطه میخوردیم امسال به 
هم‌نشینی ات با حضرت فاطمه...
پاداش اشک برمادر طعم شیرین هم نشینی درجوارشان بود.
آنقدر برای روضه های مادر اشک ریختی  که غریب ب فاطمیه غریب شهادتش تو را خریدار شد.
نیستی اما زنده تر از همیشه هستی علمدارایران  علمدارسیدعلی  علمدارحرم عمه زینب  علمدار دمشق وسوریه.
#نیستی_اما_هستی
#سردار_فاطمیه
#امسال_زنده_تر_از_همیشه


عارفه مرادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۹ ، ۰۰:۴۰
برای فرمانده ام حبیب

انتهای شب
در حصار یک حقیقت محال
ابری گریه کرد و گفت
ماه را شعله ای میانِ درد کشیده است

ستاره ها سکوت،
باد کور و خاموش
شد چراغِ خانهٔ وطن

سیدی که تنها مانده است
لشگرِ خدا
صبر را میان گریه دیده است

بغض آینه
از تماشای سنگِ سرد
یک سحر به انتها کشیده است
گریه کرده است
وز سکوت بی جوابِ یک نگاه
تا شنیدنِ وداعِ چشمِ نور
او چه ها کشیده است؟

پلک های این زمین
سنگین و غرق خواب 
روی هم فتاده و
آرام است حیات...

اینجا کسی نمرده است
سردی هوا 
روی رنگ آرزوی کودکی
یک پتوی امن کشیده است
تا گرم شود
همچو سینه ای که در میان شعله ها 
رنگ عشق گرفته و
روحِ موت درون قلب او دمیده است

پشت پلک های شب
جانِ عشق میان شعله ها تنیده است
نمرودی با چشم باز
نقشه ها برای لشگری کشیده است
باز هم کسی نمرده است؛
وقتی محتوای امن و امنیت
جایی بین بازوانِ غم رسیده است!

چشم ها بسته بود و هرکسی
تا سحر خواب هفت پادشاهی دیده است
بازهم کسی نمرده است!

 آتش و خلیل 
 وعدهٔ یک گلستانِ گل
سردیِ نبودِ سردارِ دل
که با رفتنش
قلب ارتشِ سیاهِ فتنه هم
او به خاک کشیده است...

اینجا کسی نمرده است...


#عارفه_مرادی 
شهادت سردار دلها تسلیت🖤

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۹ ، ۱۴:۲۸
برای فرمانده ام حبیب


مرد میدان

یک روز دیگر مانده تا یک دور گرد خورشید بگردم.
اما هنوز تو را نیافته‌ام.
هنوز پیدایت نکرده‌ام.
پیدایت نکرده‌ام تا بتوانم مرد میدان را از نزدیک لمس کنم.
پیدایت نکرده‌ام تا بتوانم ببویَمت.
هم‌رکابان تو از بوی بهشت سخن می‌گویند.
پیدایت نکرده‌ام تا بتوانم سرم را به پیشانی‌ات نزدیک کنم، که شاید در مسیر، قسمت شود روزی دیده‌ی یار را ببینم.
آنان که روی تو را دیده‌اند، از چهره‌ی آسمانی‌ات سخن می‌گویند.
می‌گویند که چهره‌ات غرق در آرامش است.
سردار،
می‌شود راهت را نشانم دهی تا تو را دریابم.
روزگارم امروز در خشکسالی آرامش غرق است.
پیدایت نکرده‌ام تا بتوانم از تو بپرسم 
چگونه شد که مرد میدان شدی؟
چه کردی مسافر دشت آلاله‌ها شدی؟
و تاکنون فراغ لاله‌ها را تاب آوردی؟
چگونه دوری یار را تاب آوردی؟
چگونه عاشقی کردن معشوق را فهمیدی؟
چگونه رسم عاشقی کردن را به جا آورده‌ای؟
چه کردی که از خرمشهر به کربلا رسیدی؟
آه نمی‌دانی چه دردی دارد جا ماندن.
چه دردی دارد جا ماندن از سربازی برای دختر علی.
می‌شود چهره‌ی عباس را آن‌گاه که برای خواهرش جنگیدی  توصیف کنی؟
می‌دانی که جان باخته‌ی آن نگاهم؟
گشتم تا پیدایت کنم.
افسوس که دستم از آسمان کوتاه بود
کاش جوابی دهی.
رخی نشان دهی.
راهی بنمایی.
کاش بتوانی مسیرش را نشانم دهی.
بگو چگونه قدم‌هایم را بردارم.
تو که این راه را رفته‌ای بگو من جامانده چه کنم؟
مولا را نشان ده تا نوکری را برایش تمام کنم
حاج قاسم ایران.
راهی بنمای...
چگونه مرد میدان جنگاوری مهدی شوم؟
تو را که سپهبد خواندند.
خود را سرباز می‌دانستی.
چراغ راهم باش 
هر چند تا کنون رویت را ندیده‌ام اما چه خوب بر چشمم نشسته‌ای. 
رفته‌ای و همچنان هستی.
ای مرد جنگاور 
اگر بمانم روزی تو را در رکاب مهدی خواهم دید.

✍️عارفه مرادی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۲ دی ۹۹ ، ۲۳:۵۴
برای فرمانده ام حبیب

علی را مالک اشتر بُوَد سردار یک لشکر
ولی سید علی را چون سلیمانی بود یاور

کسی که چون خلیل در آتشی افتاد و بی جان شد
شهادت را گلستان ها برایش بود این باور

#عارفه_مرادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۹ ، ۱۸:۱۳
برای فرمانده ام حبیب

شبیه صخره ای محکم
که ایستاده میان آب و خاک و
باد و طوفان های دریایی
میان موج های یاغی دریا
میان شعله های شرکِ بی پروا
که چون آتش
میان باغ می رقصند

کشیده سدی از باروتِ ایمان و 
گرفته نبض گرداب و
بلند موجی
که شب هاخواب یک ویرانه می بیند

چقدر ایستاده می افتد
به روی شانه های وحشیِ امواج
چقدر افتاده می ماند
برای هر نسیمِ ناتوانِ شهر
چقدر سوزانده آتش جسم سبزش را
کسی که چون درختی سرو
میان آفت و 
هرزه علف های سلاحی سرد
فروتن جبهه می گیرد

برای حفظ پرهای کبوترهای بی لانه
برای حفظ فریادهای 
یک دنیای ویرانه

چقدر دست از جهان
 سوی جهان او
دوید و او
مثال او
کسانی چون نگاه او
شکستند استخوان خوش مزاجِ
موج های وحشی دریای راز آلود

نه نمرودی به او شد قالب و چیره
نه آتش برد او را از غروب مطلق یادها

کسی هم نام مولا بود
که چون ققنوس ها
در دل آتش زد

و چون یک صخره ای محکم
میان آب و خاک و باد و
طوفان های دریایی
کشیده سدی از باروتِ ایمان و چشیده مزهٔ خاک
و 
چقدر مانده میان یاد و
او افتاده می میرد!...


تقدیم به شهید امنیت
#شهید_۹_دی
#شهید_مرتضی_ابراهیمی


عارفه مرادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۹ ، ۲۰:۰۰
برای فرمانده ام حبیب

💠 برای حاج قاسم سلیمانی

🔸سلام سردار، نه، سردار نه، با همه بزرگی درونی دوست نداشتی عنوان نامی بالاتر از سرباز برایت باشد. باشد سرباز ابتدای سخنم گله ای عمیق دارم؛ از صورت زیبایت از ابهت همچون شیر، از آن صوت نفوذ پذیرت آنجا که دیدم و شنیدم جملاتی جاری ساختی و کمی بعد دلت گرفت و اشکانت سرازیر شد... جمله ای که باعث لبریز شدن دلت شد خوب بخاطر دارم یاران همه رفتند، افسوس که جامانده منم! جمله ات را گفتی و رفتی ولی فکری به حال و روزمان نداشتی؟ تو با همه رشادت هایت، باهمه اخلاص بندگی ات، با همه جان فشانی هایت در خط مقدم، با جانبازی ات که گواه همه این سخنان است.

🔹من از چه واژه‌ای بگویم که موثر شود؟ همه کتاب‌ها شعرها، همه قصیده‌ها، دو‌بیتی‌ها، همه را، گشتم همه را، نبود که نبود... اصلا از گله بگذریم چون هر چه فکر می‌کنم بیشتر به چه‌کنم چه‌کنم گرفتار می‌شوم تو میدانی و این دل زار و واسطه شدن به خدایت که هم اکنون نزدش روزی داده میشوی...

🔸از حس و حال فرشتگان بگو از غبطه شان؟ راستی از شهید کاظمی بگو؟ دوست داشتی همه داشته هایت را بدهی فقط یکبار صدایش را بشنوی؟ هر چه بیشتر به تو فکر میکنم حسرت مثله تو نبودن بیشتر در جانم.

🔅تو ‌خوب خدمت کردی کاش خوب قدر دان بودنت را خودت یادمان دهی چون خودمان یاد بگیریم کمی آن طرف تر در خفا و ظلمات دنیا یادمان می رود... کاش در جای جای وصیتت که توصیه و سفارش به مراقبت مقام ولایت فقیه داشتی فقط به یک جای اش تامل و عمل کنیم.

✍️ عارفه مرادی
 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۹ ، ۰۰:۳۷
برای فرمانده ام حبیب

بلندترین شب سال
دلم دنبال مادربزرگی می‌گردد
در سن حوا
هم‌سان آدم
که از بر باشد
قصه‌ی انقلاب را
از اول ۴۱
تا چلچله‌ی ظهور
مثلا مادر محمد رسول رضایی
یا همسر شهید حبیب الله لطیفی
قصه‌ای پر از تکبیر
سرشار از صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
ریگان و بوش پدر و بوشک و کلینتون و اوباما و ترامپ
بلندترین روز سال
می‌گفتند جمهوری اسلامی
در همین روز سقوط می‌کند
بلندترین شب سال
می‌گفتند جمهوری اسلامی
در همین شب سقوط می‌کند
تابستان داغ
زمستان سرد
هفته‌ی بعد
یک ماه پس از برجام
بعد از تصویب FATF
بوش بزرگ اما
برف امسال را ندید
و بوش کوچک را یتیم کرد
بنازم تقسیم کار خدا را با کدخدا؛
«آمریکا! تو صدام را از عراق بردار
تا من
 کربلای ۵ را
ببرم تا خود کربلا!» 
شهید رضا رضایی
به‌به
خدا دانای کل قصه‌ی انقلاب است
ما در غرب
غریب بودیم
و در جنوب
مظلوم
ما در کربلا
غریبه بودیم
خدا ما را آشنا کرد
السلام علیک یا اباعبدالله
آری!
من دنبال قصه‌ی سرهای بی‌پیکرم
و نخل‌های سرجدا
و امواج اروند
و قایق عاشورا
و‌ بادگیرهای آبی

و برادران رستمی برادران جمور
و همه‌ی ستواره‌ها
قصه‌ی یلدای من
باید پر از خنده‌های علمدار باشد
در شرق ابوالخصیب
قطعنامه  مرصاد
 غرش توپخانه های غربی جنوبی  
پر از حبیب
پر از خلیل 
پر از محمد رسول 

پر از ‌پنجره‌های قطار اندیمشک
پر از ایستگاه صلواتی
پر از بهارنارنج
و یک لیوان شربت بیدمشک
که بگیرم از دست حاج‌بخشی
و جان بگیرم
با نوای «ماشاءالله حزب‌الله»
و یکی هم آهنگ آهنگران
«هر که دارد هوس کرب‌وبلا بسم‌الله»
هیهات!
ما حتی در شب یلدا هم
اهل کوفه نیستیم
و تنها نمی‌گذاریم علی را
دهه‌ی ۶۰
بعضی‌ها خمینی را به شرط بازرگان می‌خواستند
سال ۸۸
سال ۹۸
بعضی‌ها خامنه‌ای را به شرط اکبر
و این سالیان
به شرط محمود
والله هندوانه‌فروش شب یلدا
این همه برای خریداران
شرط نمی‌گذارد
فوقش شرط چاقو
آنهم چاقوی زنجان
رنگ محبوب زهرا تدین بنفش است؟
دانشگاه چه میخوانید؟ترم چندم هستید؟
کرونا خیلی از امور را مجازی کرده،
بگذریم از 
دیار غواصان دریادل
بچه‌های کربلای ۴ و ۵  بگویم 
از شهید  محمد رسول رضایی 
شهید حبیب الله کاظمی 
یا ایهاالعزیر!
امسال شب یلدا
قصه‌ی آن پسرت را بگو که در شلمچه به شهادت رسید
محمد رسول 
اللهم صل علی محمد
اتفاقا برای «محمد رسول » هم شرط گذاشته بودند
تو را می‌خواهیم
اما به شرت لات
و «علی» را به شرط طلحه و زبیر
یا به شرط محمودک
آن‌روی سکه‌ی حسنک
بهار اما
جریان خون
در رگ‌های حیات طیبه‌ی ولی فقیه است
و ما همه را
به شرط علی می‌خواهیم
خامنه‌ای نبود
در همان قهوه‌خانه‌ی میکونوس
قصه‌ی انقلاب را تمام می‌کرد دشمن
بعضی‌ها از آمریکا می‌ترسند
بعضی‌ها از اروپا
خط‌قرمز بعضی
حسنک است
و بعضی
محمودک
و بعضی
مستر تَکرار
تقریبا هیچ
خط‌قرمز ما اما
بیت دارد عین ابیات حافظ
هر مادر شهیدی
یک غزل
یک قصه
قصه‌ی محمد رسول 
یک قصه ی حبیب 
یک قصه ی  رضا 
یک قصه ی خلیل
یک قصه ی علیرضا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۹ ، ۲۰:۳۸
برای فرمانده ام حبیب