ببین چگونه
برایت هنوز دلتنگ است
کسی که بعد
تو یک لحظه از تو دست
نشُست
#نبودت
تک درخت مجنون من؛
دیگر نیستی که برای بودنت سطرها را قلقلک دهم؛ برای لبخندت، چشمانت، آغوش مملو از آرامشت، هزار بار بمیرم.
آری تو نیستی و من زمان زیادیست صدایت را، که چون امواج دستان نوازنده بر کلاویههای پیانو نوایی دلنشین بر گوش من صادر میکنند؛ گم کردهام.
بزرگ و خوانا بر دیوارهای این شهر پر از خاطرههای من و تو بنویس امروز کوتاه شوند و خیال باطل برگشتنت
حس تعلق به تو انگار در دلم با رفتنت خفته است؛ اما اعتراف میکنم با اینکه نیستی و داشتنت فرض محالیست، در دشت آبی خیالت از همان روز نفسگیر؛ بسیار دویدهام و خسته از به دنبال تو گشتن؛ نشستهام، کنار پنجره نه در گوشه اتاق پشت میز چوبیام؛ آخر کنار پنجره اتاق که مینشینم، هوای برگشتنت حال عجیبی بر من تحمیل میکند و این امید واهی می دانم، چشمان مرا خواهد گرفت...
انگار چادر تنهایی شب،باز گریبانم را گرفت و من اما زمان زیادیست ستارگان را ملاقات نکرده ام؛ شاید تنها دلیل رفتن من به میهمانی بزرگ درخشش سنگ های آسمانی؛ بودن مثلا همیشگی تو بود.
وقتی آذر ماه که می آید،غم نبودنت ،پائیزم را پائیزتر میکند
سالها ست که رفته ای ومن اینجا هرسال پائیز را بی مهر آغاز میکنم.همانطور که بهار زندگی مشترکم را بی حضورت آغاز کردم .امسال هم به یاد همه خوبی هایت ،دردفتر خاطراتم
و به یادگار میگذارم
من که دیگر رویایی ندارم، آرزو ها همه چال شده اند در قبر بزرگ ذهن من، گذاشته ام سهم دیگری شود ستاره ام.
پرستو های خنده را به دشت بی رمق تنهایی کوچانده ام، چشمانم کویری شده اند بس که به در خیره شدم، دستان باریک تنهایی گلوی ذهنم را محکم می فشارند؛و افسوس است، که همانطور در چای داغ این روزمرگی حل می شود.
محبوب من؛ دلم تنگ است برایت ...
زمان زیادی ست ک قلم با جوهر دلتنگی زینت می دهد خطوط صاف کاغذ کاهی سرنوشت را...
نگاهی به گذشته بینداز، مرا به خاطر بیاور، باز خاطراتم را در ذهنت مرور کن؛
باور کن من همین حوالی ام، نزدیک تو که نه؛ نزدیک همان خاطرات خاموش، در یاد تو...!
تقدیم به سردار حبیب الله لطیفی
۱۳۴۱/۹/۱
آذر ماهی جان تولدت مبارک
#عارفه_مرادی