عارفه مرادی

تراوشات ذهنی یک نویسنده و شاعر اسدآبادی

عارفه مرادی

تراوشات ذهنی یک نویسنده و شاعر اسدآبادی

آخرین مطالب

۶ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

به گمانم برسد جمعه ولی دلدار  نیاید
به تمنای دلی خسته و تبدار نیاید

همه شب دل به دعا ناله کنان تا به همیشه
بنشینم به سحر خیره و غمبار نیاید

همه گویند  شود جمعه و آید به حضورش
صد و یک جمعه رود ، وعده ی دیدار نیاید

به گمانم که گناهم شده سد، بر سر راهش
که به عمری زده ام ضجه و تیمار نیاید

 تو بگو چاره ی کارم، چه کنم باغم  یارم
نگرانم که شود مرگ پدیدار، نیاید

#عارفه_مرادی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۹ ، ۱۷:۵۴
برای فرمانده ام حبیب

خادم نوشت
هزاران سال از آغاز حیات بشر بر این کره ی خاکی می‌گذرد و همه آنان تا به امروز مرده‌اند و ما نیز خواهیم مرد و بر مرگ ما نیز قرن ها خواهد گذشت.
خوشا آنان که مردانه مرده‌اند...
و تو ای عزیز، می‌دانی که تنها کسانی مردانه می‌میرند که مردانه زیسته باشند.
نمی‌دانم وقتی این نوشته را می‌خوانید کجای آسمان ایستاده‌اید!
مدت زمان زیادی از اولین روز که نامتان را شنیده‌ام نمی‌گذرد....
چیز زیادی هم از شما نمی‌دانم...
فقط می‌دانم از وقتی شور عشق در کالبدتان ریشه دواند، سر از پا نمی‌شناختید برای اوج گرفتن و پرواز!
می‌دانید... گاهی به این فکر می ‌کنم که....
آفریدن فرشته ها شاید آسان‌تر از آدم‌ها بود برای خدا....
اما خلق کردن فرشته‌ای در قالب انسان، کار سختی است....
شاید این هم تعبیری از همان مردانه زیستنی باشد که سیدمرتضی می گوید....
فرشته ای در قالب یک انسان...
بی شک من شما را یکی از همان‌ها می‌دانم....
مثل شهید علی قربان ابراهیمی
مثل شهید حبیب لطیفی
مثل شهید محمدرسول رضایی
مثل شهید جلیل زارع
فرشته‌ای بودید که آسمانی شدید....
وعاقبت روزی فرشته‌های مقرب، دف زنان به استقبالتان آمدند....
و به آرزویتان رسیدید...
چه زیبا گفته است سید‌ شهیدان اهل قلم که:
شهدا، واسطه‌ی پیوند آسمان و زمین هستند و جز از طریق آنان، راهی برای جلب عنایات خاصة حضرت حق وجود ندارد..
ما که دستمان خالی است....
بیایید سنت شکنی کنید.....
و امروز را.....
شما به ما هدیه بدهید و برای عاقبت به خیری‌مان دعا کنید!
ان شاءالله که در روز قیامت در کنار اباعبدالله  شفیع ما باشید...

عارفه مرادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۹ ، ۱۴:۳۶
برای فرمانده ام حبیب

کاش بر دل‌های ما فرمانده باشی ای رفیق...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۹ ، ۲۱:۰۷
برای فرمانده ام حبیب

 

 

برای فرمانده ام حبیب

خواستم "برای حبیب" ساده و بی‌آلایش بنویسم اما، کلمات پشت هم قطار نمیشوند؛ دست تک تک‌شان را گرفتم و نشاندمشان پای کاغذ سفید با تحکم گفتم: بیایید به خط شوید، میخواهم باز از او بنویسم اینبار قصه‌ی سربازی‌اش را می‌نویسم.
 مردی بود که مردانگی‌اش بعد از رفتنش پر رنگ شد.
فرمانده تنها از سر عشق می‌جنگید و دغدغه‌ی داشتن اسم و رسم را نداشت.
  قصه اش را از روزی می‌نویسم که راهش را انتخاب کرد؛ تا اگر روزی اسمش ورد زبان‌ها افتاد چند خطی هم از ذکاوت، پشتکار، مهربانی، ایمان و شجاعتش بیان شود.
 آنقدر شجاع که تا آخرین لحظه کنار رزمندگانش ماند و برایش مهم نبود که تنها در برابر دشمن قد علم کرده‌ است! 
برایش ادای تکلیف و نجات جان نیروهایش مهم بود برای اینکه می دانست در ادامه‌ی این نیم روز سخت باید همین ها کار را دست بگیرند.
و در آخر روزی به همین خاطر جان باخت... 
و کلمات آنقدر حقیراند در پس این اقتدار و شجاعت و ایستادگی
اما کمی جرات به خرج دادند و بر تن کاغذ با رنگ سرخ نوشتند:" برای فرمانده‌ام حبیب".

 

شهید سردار حبیب الله لطیفی

#ع.مرادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۹ ، ۱۱:۳۸
برای فرمانده ام حبیب

 


جانان من!
باز آمدم. این بار صلاح جدیدی برای ابراز دلتنگی هایم آورده ام. بگو که تو هم از این فرسنگ ها فاصله، بغض صدایم را شنیده ای! 
این بار با اشک هایم برایت می نویسم. این خودکار آبی بی جان جوابگوی بی طاقتیهایم نیست
#ع_مرادی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۹ ، ۱۱:۱۶
برای فرمانده ام حبیب

 

" یاد آن روزهای خوب بخیر 
جبهه بودیم و جنگ می کردیم 

در دل شب و خلوت سنگر 
درد و دل با تفنگ می کردیم"

جبهه جای خوب با شما بودن
جبهه مان ، جای یاد آشنا بودن 

در فراغ دوستان خود ماندن
باز در سنگر کمین، با خدا بودن

کاش می شد به آن روزها برگشت
مثل رودی دوباره جاری شد 

در کنار دوست و هم سنگر 
زخم خورد و زخم کاری شد 

آسمان پر از درد و هجرانست
مثل قلب داغدار من

کاشکی دوباره بر می  گشت
چون جوانی و بهار من

کاش می شد دوباره با لبخند
در کنارتان جوان شد و خندید

همچو قاب عکس این دفتر
غنچه های سرخ را  هم چید

#ع_مرادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۹ ، ۱۱:۱۶
برای فرمانده ام حبیب